ثمین عزیزمثمین عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره
طنین عزیزمطنین عزیزم، تا این لحظه: 5 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ثمین بهترین هدیه آسمانی

تجربه ای دیگر...

و اما امروز دوشنبه، 6 آبان ماه 92، در حالیکه دو قدم تا 16 ماهگی داری؛ یک تجربه جدید کسب می کنی. از آنجا که مامان جون سخت آنفولانزا گرفته، دیشب با بابایی تصمیم گرفتیم تو را پیش عمه  منصوره ببریم. (البته بیشتر بهانه ای بود تا برای روزهای مبادا، یک کمک حال دیگر هم داشته باشیم – از طرفی اصرار و علاقه منصوره هم در این تصمیم دخیل بود!) حالا تصور کن من را که علاوه بر تو، باید یک سوم اتاقت را هم بار می زدم، به طرف خونه عمه! (جدای از کالسکه جهت خواب و صندلی ماشین برای ظهر که با هم دنبال علی و عباس بروید!) ظرفهای غذای صبحانه و ناهار و میان وعده و میوه و لباس و پوشک را همان دیشب پیچیدم و از استرس "فردا چه خواهد شد؟!"  تا صبح کاب...
8 آبان 1392

ماهگرد شانزدهم

 سرعت زندگی آنقدر زیاده که بدون رخصت شمردن ثانیه ها، خیلی زودتر از فاصله سی روز! به ماهگردهای تو می رسم  در حالیکه دوست دارم، تک تکِ ثانیه های با تو بودن را ملموس تر و محسوس تر، به تصویر بکشم و نمی توانم.   این روزها هر بار که می شنوم رفتارها و احساسات و عاداتت شبیه تر به من ِ ....  مکث می کنم!  اوایل خوشحال می شدم و اخیرا به فکر فرو می روم که واقعا از کدامیک از رفتارهای خودم ناراضیم ! تا آنها را اصلاح کنم.   واینکه آیا در 16 سالگی هم همین قدر به من شبیهی، یا بیشتر...، وقتی که به دهه سوم زندگی می رسی؟؟!! به هر حال شانزده ماهگیت مبارک، نفسم. ...   در ِ گوشی نوشت: امشب ماهگرد شانزدهم تو را...
8 آبان 1392

تبرئه مادرانه!

 تا حالا شده از دیدن انبوه ظرفهای نشسته عذاب وجدان بگیرید؟! یا از اینکه سه چهار ماه حیاط را جارو نزنید؟؟!!   یا از این که نتونستید لباس های همسرتان را اتو کنید، احساس شرمندگی کنید! همه این حسها میتونه درست باشه، وقتی مادر نباشی! ولی وقتی مادری برا همشون یه توجیه داری "بچه دارم دیگه! "
6 آبان 1392